بسم رب الزهراء
فضه نوبیه کنیزی در اوج عظمت 2
سلام امروز ادامه داستان فضه نوبیه را اینجا می ذارم امیدوارم مفید فایده باشه التماس دعا
اما صادق (علیه سلام) نیز به روایت از پدرانش از قول حضرت علی (علیه سلام) می فرماید:
« پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کنیزی به نام فضه نوبیه را برای خدمت به دخترش فاطمه (سلام الله علیها) قرار داد . او هم به فاطمه (سلام الله علیها) خدمت می کرد . پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعایی به او آموخت ... »
فاطمه (سلام الله علیها) به فضه فرمود:
آیا آرد خمیر می کنی و یا نان می پزی؟
فض پاسخ داد که :
ای سرور من من آرد را خمیر می کنم و هیزم می آورم . فضه برای آوردن هیزم حرکت کرد . هنگامی که می خواست هیزمها را بیاورد به سبب زخمی که در دستش بود نتوانست . از این رو دعایی را که پایمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او آموخته بود خواند :
« یا واحد لیس کمثله احد , تمیت کل احد و انت علی عرشک واحد لاتأخذه سنه و لا نوم » ناگهان مردی اعرابی پیش آمد و دسته هیزم را برای او تا در خانه فاطمه (سلام الله علیها) برد .
ابن عباس , در ذیل آیه زیر که در شأن اهل بیت(علیهم سلام) نازل شده است می گوید :
« یوفون بالنذر و یخافون یوما کان شره مستطیرا و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا ...»
« به نذر هایشان وفا می کنند و از روزی که شرش همه جا را گرفته است ., بیم دارند و برای خدا مسکین و یتیم و اسیر را اطعام می کنند »
حسن و حسین(علیهما سلام) بیمار شدند . پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عموم مردم نارحت شدند و به علی(علیه سلام) گفتند : برای سلامتی آنها نذری کن ! علی(علیه سلام) پاسخ داد : اگر این دو از بستر بیمار برخاستند سه روز به شکرانه سلامتی آنها روزه می گیرم . فاطمه (سلام الله علیها) و کنیز وی فضه نیز چنی نذز کردند . چندی نگذشت که حسنین (علیهما سلام) سلامتی خود را باز یافتند . در این ایام , آل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آه در بساط نداشتند . از این رو علی(علیه سلام) نزد شمعون خیبری رفت و سه پیمانه جو از او به امانت گرفت . فاطمه(سلام الله علیها) پیمانه اول را آرد کرد و از آن نان پخت . علی (علیه سلام) نیز د مسجد به همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواند و سپس برای افطار کردن به خانه آمد . همین که غذا آماده شد , در خانه به صدا آمد و سپس مسکینی ندا داد : سلام بر شما ای اهل بیت محمد . من مسکینی از مسلمانانم , مرا سیر کنید ؛ باشد که خداوند شما را با طعامهای بهشتی سیر کند . علی (علیه سلام) دستور داد تا غذا را به او دادند و آن روز به آب افطار کردند . روز دوم نیز به همین صورت یتیمی از فرزندان مهجرین به در خانه آمد و غذا را به او دادند و روز سوم نیز اسیری به در خانه آمد و غذا را به ادادند و خاندان وحی سه روز پیاپی روزه خود را با آب افطار کردند . پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه آنها آمد و آثار گرسنگی را در چهره آنها مشاهده کرد . ناگهان فرشته وحی این آیات را به ارمغان آورد :
« هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیاء مذکورا ... انما یطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا »
« بر انسان مدتی گذشت و او چیز درخور ذکر نبود .... جز این نیست که شما را در راه خدا اطعام می کنیم و از شما توقع پاداش و تشکر نداریم »
همچنین از جریان ذیل به خوبی بر می آید که فضه تسلط زایدی بر آیات قرآن داشته است به گونه ای که همه خواسته ها و پاسخهای خویش را فقط با خواندن آیات مناسب اظهار می کرده است . توجه به آیات و ترجمه هر یک نشان می دهد که چقدر به تناسب آیات را انتخاب می نموده است .
ابوالقاسم قسری می گوید : د میان بیابان از قافله جدا افتادم . در راه زنی را دیدم . به او گفتم: تو کیستی؟
پاسخ داد: «و قل سلام فسوف تعلمون» ؛ «سلام کن و سپس خواهی دانست»
به او سلام کردم و گفتم : در اینجا چه می کنی ؟
گفت : «من یهدی الله فلا مضل منه» ؛ « کسی را که خداوند هدایت کند , گمراه کننده ای ندارد» (گم شده ام)
به او گفتم آیا از طایفه جنیان هستی و یا انسانی؟
گفت : « یا بنی آدم خذوا زینتکم» ؛ « ای فرندان آدم زینتها یتان را از خودتان دور کنید»
گفتم : از کجا می آیی؟
گفت : « تنادون من مکان بعید» ؛ « از مکان دوری ندا می شوید»
گفتم : مقصدت کجاست ؟
گفت: « ولله علی الناس حج البیت» ؛ « و از برای خدا بر مردم حج است »
گفتم : چند روز است از کاروان دور مانده ای ؟
گفت : « و لقد خلقنا السموات و الارض فی سته ایام » ؛ « هر آینه آسمانها و زمین را در شش روز خلق کردیم »
گفتم : آیا غذا می خواهی ؟
گفت : « و ما جعلناهم جسدا لا یإکلون الطعام » ؛ « آنها را جسدی نیافریدیم که به غذا نیاز نداشته باشند » (بله)
به او غذا دادم و گفتم : کمی تندتر راه بیا !
گفت : « لا یکلف الله نفسا الاوسعها » ؛ « خدا هیچ فردی را بیشتر از توانش مواخذه نمی کند » (نمی توانم)
گفتم : پشت سر من سوار شو
گفت : « لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا » ؛ « اگر دو خدا در زمین و آسمان بود هر آینه فساد می شد » (نمی شود به علت مسأله محرمیت)
از مرکب پیاده شدم و او سوار شد و گفت : « سبحان الذی سخر لنا هذا » ؛ « منزه است خدایی که این [حیوان] را برای ما قرار داد »
هنگامی که به کاروان رسیدیم به او گفتم در این کاروان آشنایی داری ؟
گفت : « یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض » , « و ما محمد الا رسول » , « یا یحی خذ الکتاب » , « یا موسی ان انا الله » ؛ « ای داوود ما تو را در زمین خلیف قرار دادیم » , « محمد جز فرستاده ای نیست » , « ای یحی کتاب را بگیر » , « ای موسی من خدا هستم »
ناگهان چهار جوان به سوی او دویدند به او گفتم : اینان کیانند ؟
گفت : « المال و البنون زینه الحیاه الدنیا » ؛ « مال و اولاد زیبایی زندگی دنیوی است »
هنگامی که جوانها به او نزدیک شدند به آنها گفت : « یا ابت استإجره ان خیر من استإجرت القوی الامین » ؛ « ای پدر او را استخدام کن زیرا بهترین کسی که برای استخدام کردن مناسب است فردی قوی و امانتدار است » ( به این فرد پاداشی بدهید )
آنان نیز چیزهایی به من دادند . زن ادامه داد : « والله یضاعف لمن یشاء » ؛ « خداوند برای آنکس که بخواهد بیشتر می کند » (به او بیشتر بدهید)
آنان نیز مال بیشتری به من دادند .
از جوانها پرسیدم : این زن کیست ؟
گفتند ای مادر ما فضه , کنیز فاطمه زهراء (سلام الله علیها) است در طول بیست سال گذشته جز با آیات قرآن سخن نگفته است .
به نقل از ماهنامه پیام زن برگرفته از نوشته سید مهدی علیزاده موسوی