بسم رب الزهراء
سلام قرار بود راجع به فضه بنویسم اما متاسفانه این محقق ما که انشاء الله قراره من بعد از این برای ما مطلب بیاره از اون موقع تا الان رفته که مطلب را جمع آوری کنه بیاره ولی ... .
فضه نوبیه ؛ کنیزی در اوج عظمت
گاه روح بلند انسان حصارها ظاهری و معیارهای مادی را می گسلد و آدمی ا به نقطه ای می رساند که حیرت همگان را بر می انگیزد. افرادی که در ظاهر جایگاه بلندی در اجتماع ندارند و در دیدگان ظاهربین مردم , در ردیف قشرهای پایین چامعه شمرده می شوند اما در عالم معنا و در تعالی روح , گوی سبقت را از بسیاری از بزرگ زادگان . صاحب منسبان ربوده اند .
فضه , یکی از این افراد بود . زنی بود که در ظاهر کنیز بیش نبود . اما در زهد , تقوا و پرهیزکاری , جاگاهی بس رفیع داشت . کمر به خدمت بانویی بسته بود که فرشتگان آرزوی خدمت او را داشتند . او خدمتکار سرور زنان عالم , فاطمه زهراء (سلام الله علیها) بود . عشق به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در وجودش شعله می کشید و در سخنوری و بلاغت یکه تازی کم نظیر بود . فضه , تنها خدمتکار فاطمه (سلام الله علیها) و خانواده اونبود ]البته همین فضیلت او را ادیگر صفات بی نیاز می ساخت[, بلکه همچون غنچه ای زیبا , با نور پرفروغ نبوی و تربیت والی فاطمی روز به روز شکفته تر می شد و بر معارف و دانشش افزوده می گشت.
ورقه بن عبدالله ازدی می گوید :
برای زیارت خانه خدا حرکت کردم و به فضل و آمرزش امیدوار بودم. در حالی که طواف می کردم , به زنی نمکین با بیانی نافذ برخوردم . زن با فصاحت تمام می گفت : ا یخدای بیت الحرام و حافظان گرامی و پروردگار زمزم و مقام و مشاعر بزرگ و خداوند محمد , بهترین موجودات , مرا با سروران پاکیزه و فرزندان آنان محشور گردان . ای حجاج بدانید سروران من بهترین برگزیدگان خداوند هستند و برترین نیکوکاران می باشند , کسانی که عظمتشان از همه والاتر است ... .
گفتم : ای زن به گمانم تو از کنیزان اهل بیت هستی؟
گفت : آری
گفتم خدمتکار کدامین از آنهایی؟
پاسخ داد : من فضه کنیز فاطمه زهراء (سلام الله علیها) دختر محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) که خداوند بر پدرش و شوهرش و و فرزندانش درود فرستد , هستم .
به او گفتم خوشا به حال تو . من علاقه دارم با تو سخن بگویم . از تو می خواخهم وقتی را قبرار دهی تا پرسشی را از تو بپرسم . هنگامی که طوافت تمام شد , در کنار سوق الطعام بایست , تا من نیز بیایم . خداوند به تو پاداش خیر دهد . پس از آنکه از طواف فارغ شدم و خواستم به خانه بازگردم , راهم را از سوق الطعام قرار دادم . فضه در آنجا منتظر من بود . در گوشه ای با یکدیگر نشستیم . به او هدیه ای دادم و خاطرنشان کردم کا این صدقه نیست . سپس گفتم : ای فضه از سرورت فاطمه (سلام الله علیها) برایم بگو پس از وفات پدرش از او چه دیدی؟
هنگامی که فضه سخنم را شنید , چشمانش به اشک نشست و در حالی که گریه بر او امان نمی داد , گفت ای ورقه , حزنی عظیم ا در وجود من افروختی و آتشی را که در قلبم و به خاموشی می رفت , برافروختی پس گوش کن تا برایت از آنچه که دیده ام بگویم ؛
« بدان هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت , بزرگ و کوچک بر او گریستند . تمامی نزدیکان , اولیاء , اصحاب , دوستان و بیگانگان غمگین شدند. هیچ فردی را نمی شد یافت که نگرید و یا فریاد نزند . اما در میان تمامی نزدیکان و اصحاب , اندوه و گریه هیچ کس به سرور من فاطمه (سلام الله علیها) نمی رسید . هر لحظه حزنش بیشتر می شد و چشمه های دیدگانش , بیش از پیش می جوشید . هفت روز در خانه ماند و همواره ناله می کرد . هر روز گریه و ناله اش از روز قبل بیشتر می شد . صبح وز هشتم که فرا رسید حزنی را که در دل پنهان کرده بود آشکار کرد . با حالتی آشفته ا خانه خارج شد و سخنان و رفتارش , یاد پامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در ذهنها زنده می کرد ....»
ادامه مطلب در پست بعدی ان شاء الله
به امید آزادی قدس شریف