بسم رب الزهراء
... در آن روزهای آخر بیشتر کتاب ارشاد شیخ مفید را می خواند . به صفحات مقتل که می رسید های.های گریه می کرد.
*
قرار شد قبل از شروع عملیات والفجر مقدماتی تمامی فرماندهان عملیاتی و ستادی جنگ سپاه در آستانه دهه فجر به زیارت امام (ره) بروند اما حسن سرش توی کالک و عکس هوایی بود . انگار نه انگار.هرچه به او گفتند: تو هم بیا بریم دیدار با امام
می گفت: نه!
دست آخر که خیلی اصرار کردند تا لااقل دلیل امتناع خودش را از ملاقات با مرادش بیان کند ،
جواب داد: بابا جون مگه ما دل نداریم؟ ولی با شما بیام جماران برم به امام بگم که چی؟ بگم واسه جنگ چی کار کردیم؟ ... لازم نکرده شما بروید من خودم شده باشه تنهایی می رم شناسایی
*
همراه مجید بقایی فرمانده قرارگاه کربلا ، راوی سیاسی و دو سه نفر دیگر داشتند روی منطقه دوربین می کشیدند حسابی غرق کار بودند. گلوله توپ که خورد زمین ، زمین و زمان در یک لحظه تیره و تار شد بالای سرش که رسیدیم دیدیم بقایی و یکی دونفر شهید شده اند دویدیم سمت حسن که دفعتا بلند شد نشست . دستی به صورتش کشید و ذکر گفت: یا حسین ، یاحسین!
در آن دو ساعتی که زنده بود مدام ذکر یا حسین می گفت . فکر نمی کردمدیگر صدای دلنشین بچه باصفای مسجد لرزاده خراسان و مغز متفکر اطلاعات - عملیات جنگ سپاه شهید حسن باقری را نشنوم. لبهایش که از ذکر بازماند دیدم شهید شده.
یادش گرامی و راهش پر رهرو