بسم رب الزهراء
سلام اینبار می خوام یه شعر از دیوان خورشید دلم برای شما بنویسم ولی زیاد در بند وزن و قافیه نیستم به بزرگواری خودتان ببخشید این شعر در مورد ستاره هایی است که در راه این انقلاب جانشان را فدا کردند و خورشید شرمنده نور هدایتشان است تا قیامت.
اسطوره های شاعریمان مرده بودند
حـق خدا حق بشر را خورده بودند
***
دیگر سـکوتم مولـوی دیگر نیـرزد
در گور باشی , استخوانهایت بلرزد
***
سنگینی دوران که حشر کائنات است
کـی فاعـلات فاعـلات فاعـلات است
***
دیگر زمان شـمـس تـو دیگر گذشته است
این آب یا نه , بلکه خون از سر گذشته است
***
وقتی که خون در قلب شمسم لخته می شد
ای مولـوی دکـان شمست تخته مـی شد
***
میدان عشق شمس تو را گر یکه اش کرد
میدان مین شمس مرا صـد تکه اش کرد
***
شمست اگر با پای دل بر آب می رفت
در فاو شمس مـن ته مرداب می رفت
***
شمست طبیب حـاذق دلـهـا اگـر بود
در حاج عمران شمس من امدادگر بود
***
وقتی گمان بردی که شمست در بهشت است
در جبهه شمس مـن وصیت مـی نوشته است
***
شمس مرا در خط مرزی پر بریدند
با شیشه در شهر سنندج سر بریدند
***
امـا خـوارج آنـقدر تزویر کردند
تا شمس زخمی مرا زنجیر کردند
***
شمس مـرا در سینه من خاک کردند
اشک مرا با خون شمسم پاک کردند
***
خـیل خـوارج آنـقدر اندیشه کردند
خون دل شمس مرا در شیشه کردند
***
بـردند و بشکستند و سـوزاندند و رفتند
هر شی ذی قیمت گریزانیدند و رفتند
***
اسب و تفنگ و مهر و تسبیح مرا نیز
قـرآن و اشـعار و مـفاتیح مـرا نیز
***
پـایـان عمری عاشقی آیـا همین است ؟
آقا , دل مردم , دل مردم , غمین است !
***