اگر بردبار نیستى خود را به بردبارى وادار چه کم است کسى که خود را همانند مردمى کند و از جمله آنان نشود . [نهج البلاغه]

 

شمس دل من - فضّه

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن





درباره نویسنده
شمس دل من - فضّه

تماس با نویسنده

عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :78247
بازدید امروز : 7
 RSS 

بسم رب الزهراء

سلام اینبار می خوام یه شعر از دیوان خورشید دلم برای شما بنویسم ولی زیاد در بند وزن و قافیه نیستم به بزرگواری خودتان ببخشید این شعر در مورد ستاره هایی است که در راه این انقلاب جانشان را  فدا کردند و خورشید شرمنده نور هدایتشان است تا قیامت.

اسطوره های شاعریمان مرده بودند

حـق خدا حق بشر را خورده بودند

***

دیگر سـکوتم مولـوی دیگر نیـرزد

در گور باشی , استخوانهایت بلرزد

***

سنگینی دوران که حشر کائنات است

کـی فاعـلات فاعـلات فاعـلات است

***

دیگر زمان شـمـس تـو دیگر گذشته است

این آب یا نه , بلکه خون از سر گذشته است

***

وقتی که خون در قلب شمسم لخته می شد

ای مولـوی دکـان شمست تخته مـی شد

***

میدان عشق شمس تو را گر یکه اش کرد

میدان مین شمس مرا صـد تکه اش کرد

***

شمست اگر با پای دل بر آب می رفت

در فاو شمس مـن ته مرداب می رفت

***

شمست طبیب حـاذق دلـهـا اگـر بود

در حاج عمران شمس من امدادگر بود

***

وقتی گمان بردی که شمست در بهشت است

در جبهه شمس مـن وصیت مـی نوشته است

***

شمس مرا در خط مرزی پر بریدند

با شیشه در شهر سنندج سر بریدند

***

امـا خـوارج آنـقدر تزویر کردند

تا شمس زخمی مرا زنجیر کردند

***

شمس مـرا در سینه من خاک کردند

اشک مرا با خون شمسم پاک کردند

***

خـیل خـوارج آنـقدر اندیشه کردند

خون دل شمس مرا در شیشه کردند

***

بـردند و بشکستند و سـوزاندند و رفتند

هر شی ذی قیمت گریزانیدند و رفتند

***

اسب و تفنگ و مهر و تسبیح مرا نیز

قـرآن و اشـعار و مـفاتیح مـرا نیز

***

پـایـان عمری عاشقی آیـا همین است ؟

آقا , دل مردم , دل مردم , غمین است !

***



نویسنده : » ساعت 12:5 صبح روز دوشنبه 83 بهمن 19