بسم رب الزهراء
با ما دگر میل صفا در سحری نیست
از لطف قدیمت به دل ما خبری نیست
حـق داری اگـر با من آلوده نسازی
از پاکـی تو در من غافل اثری نیست
ای آیینه تطـهیر تو خود پاک, دلم کن
در کوشـش من بی مد تو ثمری نیست
جز یاد تو یک سـجده مقـبول ندارم
جز خاک ره تو به سرم تاج سری نیست
این اشـک, فقـط مایه امـید دل اسـت
ای وای چـو بینم دگر چشم تـری نیست
یاران همه رفتند سبـکبال و سبـک بار
تا اینکه به کوی تو رسم, همسـفری نیست
ما قـدر ندانیم اگـر خضـر رهـی هست
یـک وقـت بسوزیم که دیگر پدری نیست
نویسنده :
» ساعت 10:10 عصر روز چهارشنبه 83 بهمن 14